یادداشتی بر مستند 《 فرشتهای روی شانهی راست من》
نوشتهی ناصرفکوهی
استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران فارغالتحصیل دکترای جامعهشناسی و انسانشناسی سیاسی از دانشگاه پاریس
: 《دوربینی فرشتهوار》
«درد، پدیده ای است که ادراک و عاطفه را به یکدیگر در می آمیزد: معنا و ارزش را. آنچه رنج می برد، نه تنها کالبد فرد، بلکه تمام وجود او در تمام معنا و ارزشی است که زندگی اش در بر دارد. درد ِ بیمار، رنجی است که در آغوشش کشیده است، ورطه ای که تمام توانش را فرو می بلعد و هیچ چیز برای تداوم زندگانی روزمره برایش بر جای نمی گذارد. درد، ضربه ای کشنده است بر هویت فرد، یورشی که تمامی بندهای تعلق میان فرد ، دوستان و اعضای خانواده اش را محو می کند و هیچ انگیزه ای برای زیستن باقی نمی گذارد. فکر، از کار می افتد، زندگی، زمین می خورد، فرد، اعتماد خود را به خویش و به جهان از دست می دهد؛ بدن او، برایش به دشمنی حیله گر و هولناک بدل می شود که لحظه به لحظه حیات وی را تهدید و او را شکنجه می دهد. » (داوید لوبروتون، تجربه درد) زیستن و مشاهده شرایط دردناک و بحران های انسانی و «بی رحمی» های طبیعی که گاه کالبدی «ببمار» را چنان در هم می پیچند که به سختی می توان به آن نگریست و در وجود خود دچار بحران نشد، اغلب دردی مشابه را در کالبد «سالم» بر می انگیزد. و به خصوص این پرسش شاید بیش از اندازه سطحی و پیش پا افتاده، ولی گستاخانه را که: آیا نگریستن مستقیم و به ظاهر «به دور از عاطفه» هایی محسوس، انداختن نگاهی «خنثی» و «کار کردن» در شرایطی که «دیگری» درد می کشد و پژوهشگر درد او را به محصولی زیباشناسانه همچون یک «فیلم مستند» تبدیل می کند، آیا می تواند با انسان دوستی و حساسیت های شخصی و انسانیتی که از انسان ها «انسان» می سازد، همساز و هماهنگ باشند؟ دوربینی فرشته وار! : نگاهی به #فیلم «#فرشتهایرویشانهراستمن» اثر #آزادهبیزارگیتی / #ناصر_فکوهی